قرارمان فصل انگور...

شراب که شدم بیا....

تو جام بیار...

من جان...

جام را پر از جان کن هراسی نیست

فقط تو خوش باش...

همین مرا کافیست.

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:جام,جان, | 15:0 | نویسنده : مریم |

حالم را پرسیدند گفتم رو به راهم

اما کسی نفهمید رو به کدام راهم

این روزها اگر دلت گرفت سکوت کن چون هیچکس

                                                                  معنای دلتنگی را نمی فهمد...


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 2 آذر 1392برچسب:سکوت, | 13:22 | نویسنده : مریم |

کم باش

اصلا هم نگران گم شدنت نباش

آنکس که اگر کم باشی گمت می کند

همانیست که اگر زیاد باشی حیفت میکند...

سعی نکن متفاوت باشی

فقط خوب باش

این روزها خوب بودن به اندازه ی کافی متفاوت است.


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 1 آذر 1392برچسب:خوب,متفاوت, | 19:42 | نویسنده : مریم |

به صحرا شدم عشق باریده بود

و عطر نگاه تو پیچیده بود

شقایق به لب داشت نام تو را

و (بابونه) خواب تو را دیده بود

                                                 و با یاد لبخند خورشیدیت

                                                 گل خنده بر خاک روییده بود

                                                 نه از خار و خس بود آنجا خبر

                                                 نه رخساره ی گل خراشیده بود

تو گویی که بر چشم گلبرگها

نمی از نگاه تو باریده بود

و انگار یک لحظه طاووس وار

خیال تو آنجا خرامیده بود...


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 1 آذر 1392برچسب:خیال,باریدن, | 16:29 | نویسنده : مریم |


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:دعا, | 22:3 | نویسنده : مریم |

چه اسفندها...آه

چه اسفندها دود کردیم

برای تو ای روز اردیبهشتی

که گفتند این روزها میرسی

از همین راه...  (قیصر)

                    


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:اسفند,اردیبهشت, | 20:3 | نویسنده : مریم |


جانی کوچولو همراه پدر و مادر و خواهرش سالی، برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ به مزرعه رفتند . مادربزرگ یک تیرکمان به جانی داد که با آن بازی کند . موقع بازی،

جانی اشتباها تیری به اردک دست آموز مادربزرگش زد که به سرش خورد و او را کشت! جانی ترسید و لاشه حیوان را پشت هیزمها پنهان کرد . وقتی سرش را بلند کرد،

فهمید خواهرش همه چیز را دیده است؛ اما به روی خودش نیاورد .


مادربزرگ به سالی گفت: (( در شستن ظرفها کمکم می کنی؟)) ولی سالی گفت : (( مامان بزرگ جانی به من گفته که می خواهد در کارهای آشپزخانه به شما کمک

کند .)) و زیر لبی به جانی گفت : ((اردک یادت هست؟)) جانی ظرفها را شست . پدربزرگ بعدازظهر آنروز گفت :


برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:خدا,پنجره, | 19:52 | نویسنده : مریم |

یک لحظه بردبار باش آنزمان پیروز شده ای.(حضرت علی ع)

همه می خواهند بشریت را تغییر دهند اما هیچکس به تغییر دادن خودش نمی اندیشد.

(لئو تولستوی)

سعی کن همیشه با همسایه هایت دوست باشی اما بگذار تا پرچین خانه هایتان پا بر جا باشد.(روث گوتبرگ)

به حقیقت عشق بورز اما خطا را نیز ببخش.(ولتر)

عشق احتیاجی به اثبات ندارد عشق طالب ابراز عشق است.(ژان پل)

به آنکس که حقیقت را می گوید اسبی بدهید برای گریختن به آن احتیاج دارد.(هوامل)

جوانی به دیدگاه شما بستگی دارد نه سال تولدتان.(کارل لاجرفلد)

هیچ گاه درباره ی دیگران آنقدر نمی دانید که بتوانید عادلانه قضاوت کنید.(سیگرید اوندست)

 


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:حقیقت,عشق, | 13:40 | نویسنده : مریم |

ز هر جا بگذری درد و غم کرببلا باشد

به هر بستان ویران گفتگوی کربلا باشد

زجغدی بلبلی پرسید کای دیوانه ی محزون

بگو با من چرا جای تو در ویرانه ها باشد

برای چیست در دوران گریزانی تو از بستان

مکانت گوشه ی ویران به هر صبح و مسا باشد

ز ویران بگذر و با من بیا در ساحت گلشن

ببین سرو و گل و سنبل در آنجا جابه جا باشد

بگفتا جغد بیدل خاک بر فرق تو ای بلبل

بده انصاف که این شیوه ی مهر و وفا باشد

که من آسوده دل بر شاخ گل در باغ بنشینم

 ولی زینب سر عریان به دور شهرها باشد

من اندر صحن گلشن شادمان باشم ولی لیلا

زمرگ اکبر ناکام در شور و نوا باشد...


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 24 آبان 1392برچسب:جغد ,بلبل, | 10:4 | نویسنده : مریم |


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 22 آبان 1392برچسب:دختر,زیبا, | 12:55 | نویسنده : مریم |
.: Weblog Themes By BlackSkin :.