فقیری غمگین از خرابه ای رد می شد و
کیسه ای از گندم را بر دوش خود می کشید.
تا به کودکانش برساند.در راه با خود می گفت:
(خدایا!این گره را از زندگی من باز کن)
ناگهان گره ی کیسه باز شد و گندمها روی زمین ریخت.
مرد فقیر عصبانی شد و گفت:
(خدایا!گفتم گره ی زندگی ام را باز کنی،نه گره کیسه ام را)
سپس با عصبانیت مشغول جمع کردن گندم ها شد.
ناگهان در میان گندم ها،کیسه ای پر از سکه های طلا را دید
و از قضاوت عجولانه و بی اعتمادیش نسبت به (او)شرمنده شد....
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:مرسی امیر محمد عزیز...
ببین چگونه زمانی که برگی
زرد و پژمرده از ساقه جدا می شود،
باز جوانه ی امیدی دیگر سر می زند!
و باز غنچه ای و باز شکوفاییِ گلی...
و باز امید
و باز امید
و باز امید...
پاسخ:خیلی زیبا بود عزیزم... امیدوارم که امید همه ثمربخش باشه.التماس دعا
پاسخ:خواهش الهه خانم!ممنون از حضورتون.
راهی است برای
گرفتن جواب \" بله \" ،
بدون اینکه سوال مشخصی پرسیده باشی !
سقوط// آلبر کامو
راهی است برای
گرفتن جواب " بله " ،
بدون اینکه سوال مشخصی پرسیده باشی !
سقوط// آلبر کامو
پاسخ:خیلی زیبا بود.....ممنون.
...در سایتِ نمازِ شب عبادت بکنیم...
....ای کاش ک ما فلاپیِ دلها را...
.....با عشقِ علی و آل, فرمت بکنیم...
اين گره را زان گره نشناختى!
ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩ
ﻧﻤﮏ ﭘﺎﺷﯿﺪ ﺭﻭﺵ
ﺟﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﻤﮏ ﺭﻭﯼ ﻟﻮﺍﺷﮏ ﺭﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﮐﻨﻪ
ﺑﻌﺪ ﻟﻮﻟﻪ ﮐﻨﯽ ﺑﺬﺍﺭﯼ ﮔﻮﺷﻪ ﻟﭙﺖ ....
ﯾﻪ ﺯﺣﻤﺖ ﺑﮑﺸﯿﻦ ﺍﺏ ﺩﻫﻨﺘﻮﻧﻮ ﻗﻮﺭﺕ ﺑﺪﯾﺪ
ﺑﺎ ﺗﺸﮑﺮ ....
ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺍﻭﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﻮﺩﺗﯽ
پاسخ:مرسی....با مزه بود...ولی من متوجه منظورتون نشدم....
ساده می بینم
ساده می پندارم زندگی را
نمیدانستم جرم می دانند سادگی را
سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم
ساده می مانم…
ساده میمیرم…
اما…
ترک نمی گویم پاکی این سادگی را ….
برچسبها: